×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

donyay khatkhatee

haghighat

همین حالا

یک نفر می‌گوید کسی که می‌خواهد شعر بگوید باید دهانش پر از خون باشد.
یک نفر فکر می‌کند من باید شعر بگویم . می‌گویم من شعر می‌خوانم و داستان می‌نویسم:
 همین حالا موبایلم را خاموش کرده‌ام. نمی‌خواهم صدایت را بشنوم. سیم تلفن را کشیده‌ام تا یک وقت به تو  زنگ نزنم.
ساعت ۱۲ نیمه شب است. این‌جا همه خوابند. جلوی پنجره ایستاده‌ام . روحم را به در و دیوار می‌کوبم و جسمم جلوی پنچره...
می‌دانم که منتظرم هستی ولی به تو زنگ نمی‌زنم؛ تا بتوانم داستانم را تمام کنم./ 
شنبه 6 تیر 1388 - 2:05:27 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آشناهای غریب همیشه زیادند


....


از این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است


روز های دانشجویی,به عنوان هدیه روز مادر به مادرم تقدیم


salam lotfan nazar yadeton nare...


نمی ترسم که بعد از تو


sarabe


mitarsam az


az in negahe


1 khaste


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

174990 بازدید

63 بازدید امروز

5 بازدید دیروز

217 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements